#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_19
داوود من عذاب وجدان دارم.شبا راحت نمی خوابم.احساس میکنم داریم به زنت خیانت میکنیم.دوست ندارم عامل جدایی شما باشم.بزار همه چی همین جا تموم شه.
خیانت دوباره جلوی چشمانم قهقهه سرایی میکند.این شماره...اشک پرده زده ی جلوی چشمانم را پس میزنم و شماره را در گوشی ام ذخیره میکنم و پیام امده را حذف.
یعنی فردا می رسد؟
چرا دلم انقدر مرگ دوست دارد، من مرگ می خواهم مرگ قشنگ است.
من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست .گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند وتنها بنشیند.
ولی حالا دیگر دست خودم نیست چون آنچه نباید بشود شد...حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا.نه. شراب آنرا قطره قطره در گلوی خشک سایه ام مثل آب تربت بچکانم .............
توی اتاقم نشسته ام باز هم دلم پنجره ی رو به بیرون می خواهد.چشمانم میسوزد.رد اشک خشک شده روی صورتم نشسته.من اینجا در برهوت تنهایی حتی نای اشک ریختن دوباره ندارم.ذهنم درگیر فرستنده ی پیامک است.خسته ام روی تخت کنار ارین دراز میکشم.این چند شب نخوابیدن.بهانه ی خوای چشمانم میشود و به مهمانی خواب میروم.
از خواب که بیدار میشوم تنم عرق کرده و نفس هایم تندتر از همیشه میزند.خوابم را به خاطر نمی اورم و فقط تنها چهره ی دامون را در خواب به خاطر دارم.دامون که از من متنفر است.انگار توی این خواب ناجی ام بود.دقیق به خاطر ندارم اما میدانم حس بدی از دامون در این خواب نبود.
داوود را دیدم که بی خیال در حال بیرون رفتن است.به پروین زنگ زده بودم و به زودی می امد.
این اخرین تعقیب بود.هر چه شد بزار بشود بالاتر هز سیاهی رنگی هست؟
حس دستانم رفته.به سختی ارین را در اغوش میگیرم.هر لحظه احتمال سقوط هر دویمان وجود دارد.یعنی حال جهنم از حال الان من بدتر است؟
-تو چته رنگ به رو نداری؟
-برو دنبالش هیچی نگو.
سری از تاسف تکان میدهد.که برایم مهم نیست.او که درد مرا نمی فهمد.
romangram.com | @romangram_com