#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_18
-شمیم جان چند وقتیه باشگاه نمیای.اتفاقی افتاده؟
-نه.سعی میکنم به زودی بیام.
-کار خوبی میکنی، اخه داریم تمرین میکنیم به زودی قراره مسابقات منطقه ای برگزار شه.
-فکر کنم دیگه واسه مسابقات پیر باشم.
-اگه تو پیری که دیگه من خدابیامرزم.
نگید این حرفو.
-عزیزم می خوام به عنوان دستیار ازت استفاده کنم.البته اگه وقتشو داری.
-راستش یه مشکلی برام پیش اومده.اگه حل شد میتونم ولی قول نمیدم.
-پس زود خبرم کن.
-حتما".
بعد از خداحافظی به این فکر کردم که عجیب است کلاس های والیبالم را در این دو هفته کامل فراموش کرده ام.کلاس هایی که عاشقانه هر جلسه ی ان را پیگیری میکردم و با لدت در تمریناتش شرکت میکردم.همه چیز خراب شده و دستان من قادر به ساختن هست؟
داوود می اید.سلام سردی بینمان رد و بدل میشود.و عزم حمام میکند.
صدای زنگ پیام گوشی اش باعث میشود یاد جمله ی پروین بیفتم.
پیاماشو چک کن
بی ارداه دست لرزانم گوشی روی میز را برمیدارد.ریتم ضربان قلبم اختیاری نیست،پیام را باز میکنم.نام ندارد در واقع به نام کسی ذخیره نشده.و این قلبم را دیوانه تر می کند.پایان بازیست.صدای ناقوس مرگ اینبار پیشی می گیرد از زندگی.
romangram.com | @romangram_com