#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_17
اما قبل از ان نگاهی به سر تا پای هیکلم می اندازد و جمله ای میگوید که دلم را به اتش می کشد.
-حیف این اندام خوشگل واسه این ادم بد اخلاق.
از شدت عصبانیت گر میگیرم.بهای زیادی دادن به یک دانشجو باعث میشود انقدر گستاخی کند.خدارو شکر ارام حرف می زند و کسی حرفش را نشنیده.من از همه چیز خود متنفرم و این پسرک نیم وجبی...سعی کردم باقیه کلاس را بی توجه به هر اتفاق افتاده ای به پایان برسانم و با پایان کلاس بلافاصله به خانه میروم.حالم اصلا" خوب نیست.
به پروین زنگ میزنم و قرار به قول خودش تعقیب و گریز را به پس فردا که بیکارم موکول میکنم.
هوای دلم امروز هوای خیانت است.ببین اسمان هم مرا فهمیده که به حالم باران گریه می کند.
داوود امروز تیپ زده.خیلی وقت است که دیگر خبری از ته ریش گذشته در چهره اش نمی بینم.حتی مارک ادکلنش را تغییر داده.این بو را کامل به خاطر دارم.سال اول دانشگاه همیشه از این بو استفاده میکرد.اما بعد از نامزدیمان ادکلنش تغییر کرد و من هیچ وقت دلیلش را اهمیت نمیدادم.
امروز چه روزی ست که او هوای عطر قدیمی به سرش زده؟درست است که از فکر خیانت تنم میلرزد اما احمق نیستم که معنی این تغییرات را درک نکنم.
داوود که بیرون میرود.پروین و ماشین اماده ی حرکتش را می بینم و بلافاصله سوار میشوم.تا حدود ساعت 11از محل کارش بیرون نمی زند.ارین با خوراکیه هایش مشغول است و این کار ما را راحت تر میکند.
ساعت11 بلاخره از اداره بیرون می اید.سری به بانک می زند و به خانه ی مادرش میرود.تا همان ده شب انجاس.انگار دلم ارام شده.پس فقط قصد لجبازی دارد.
هوای دلم هوای شادیست.خیال دلم ارمیده.دنبال این امنیت خیالی دست و پا میزدم. افکارها گاهی بچه گانه میشود و این به سن و تعداد پیراهن های پاره کرده ربطی ندارد.به خانه که میرسم عمیق نفس میکشم.رایحه ها خوشبو شده ان.شروع دوباره ی قصه ام امکان پذیر است.
ناقوس زندگی نواخته میشود.
صدای زنگ گوشی ام افکار به هم ریخته ام را لحطه ای دور میکند.صدای خانم حمید مربی والیبالم را می شناسم.
-سلام خوبی شمیم جان.
-سلام .شما خوبید؟ ممنون.
romangram.com | @romangram_com