#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_15


-یه کاری برام پیش اومد مجبور شدم برم.

-چه کاری؟

-به هر حال منم ادمم و برای اینده ام یه تصمیماتی گرفتم.

پوزخندی روی لبش جا خوش میکند و بی توجه به حال زار من به اتاق پناه میبرد.قلبم به درد میاید، احمق نیستم که معنی حرفش را نفهمم نابود شدم.نابودم کرد..باور نمیکنم.اذیتم میکند.خیانت در مرام داوود نبوده و نیست.همانجا رو ی همان سرامیکهای سرد روی زانو می نشینم.

ضعیف شده ام اما یاد فرزندم به من قدرت بلند شدن می دهد.چقدر این دو شب شاد شده.زیر لب اوازی را زمزمه می کند.

-باشه جداشیم.اما شرط دارم.

-چه شرطی؟

-ارین جای مهریه ام.

پوزخندش ازارم می دهد.

-مگه دیوونه ام.من کاری میکنم حتی رنگ ارینم نبینی.

-نمیتونی؟ قانون این اجازه رو بهت نمیده.اون تا هفت سالگی میتونه با من باشه.

-اره ولی اگه خودت حضانت ارین و بهم ندی ازت جدا نمیشم، و یه نقشه های دیگه دارم.

-چی؟

-اخرش و بهت میگم ارین مال منه، سعی کن بهش فکر نکنی.


romangram.com | @romangram_com