#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_14

-اما دلم میگه یه خبریه.

-بیخودی نگرانی.فردا طی یه تعقیب و گریز خودم همه چی رو مشخص میکنم.

-وای نه.

-چی نه؟

-نمی خواد تعقیبش کنی.بزار هنوزم امید داشته باشم.

-خدا خودش شفات بده، سر صبحی تو یه روز تعطیل زنگ زدی که چی؟

-نمیدونم.به خدا نمیدونم.

-ولی من میدونم.مرگ یه بار شیونم یه بار.فردا میریم و با هم می بینیم.

با همه ی دلشوره هام قبول میکنم.و چه ترسی دارم از فردا.

صبح که میشود و نگاهم یه میز شام چیده شده که میفتدغم عالم مهمان دلم میشود.انقدر به هم ریخته بودم که حتی فرصت نکردم غذاهارا توی یخچال قرار دهم.گرمای خانه باعث فساد غذا شد ه . به بهانه ی جمع کردن اشپزخانه بیشتر روزم به تمیز کردن خانه میگذرد.

باز هم ساعت از ده گذشته و خبری از داوود نیست.لابد مثل دیشب دیر میاید.دل به دریا میزنم تکه تکه غرورم را یکی پس از دیگری زیر پا میگذارم شماره اش را میگیرم.اولین بوق ازاد و بعد رد تماس.تماس تکراری من و رد تماس تکراری داوود.کلافه و عصبی به ارین زل میزنم.تکیلف تو را روشن میکنم.قلبم فشرده میشود.من نیز تصمیمم را گرفتم حق با داوود است دوست داشتنه یک طرفه بازی باخته است.

ساعت دوازده شب شده تازه صدای در را می شنوم.بلافاصله به پذیرایی میروم.

-این چه وقته اومدنه؟

-یادم نمیاد قبلا" دیر اومدنم مهم بوده باشه.

-هیچ وقتم انقدر دیر نمیومدی.

romangram.com | @romangram_com