#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_124
-خانم خوبید؟
نگاهی به اطراف و جمعیت جمع شده انداخت، از این واکنشش شوکه بود، این عکس العمل دور از ذهن بود اما کسی نمی دانست دل او از کجاها پرشده.
-خوبم ممنون.و با همان حال زار دست ارین را گرفت و بی توجه به جمعیت پراکنده شده راه خانه را پیش گرفت.
دست در دست ارین وارد خانه شدند، ارین با شوق به اتاقش رفت و ساغر قبل از هر کاری به تعویض لباس پرداخت.
در اشپزخانه مشغول تدارک شام بود که صدای ارین را شنید:مامان...مامان...
بلافاصله دست از کار کشید و به سمت ارین شتابان حرکت کرد.
-جانم مامان.
-مامان میای کمکم کنی نقاشی بکشم.
ساغر به لبخندی خرج ذوق کودکانه ی ارین کرد.
-حالا میخوای چی بکشی؟
-خانممون گفته یه نقاشی از گسی که خیلی دوسش دارید بکشید.
-چه عالی...حالا گل پسر میخواد کی رو بکشه.
ارین ذوق زده خندید :این که معلومه، میخوام مامان گلم و بکشم.مگه دوست داشتنی تر از شما ام هست.
این بچه نمی دانست قرار است چه پیش اید و باهر کلامش عجیب دلبری میکرد و ساغر که زمانه محرومش کرده بود از مادری، تمام مادرانه هایش را خرج ارین میکرد و این مادرانه ها دل ارین را بیش از پیش میبرد.نتوانست در برابر شیرین زبانیای پسرش تاب اورد،با ذوق فراوران در اغوش کشید جسم نحیف پسرش را و در اغوش گرم پسرش از یاد برد حال این روزهای زندگی اش را.
صدای چرخش در که امد از جا بلند شد،انقدر دیر امده بود که ارین با همه تلاشش برای بیدار ماندن و نشان دادن نقاشی اش به خواب رفته بود.
romangram.com | @romangram_com