#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_121


پرستار دستمال خیس شده ای را گوشه ی لبش قرار داد.و این خیس شدن لب تنها بر عطشش افزود..اب..تنها واژه ی در یاد و ذهن شمیم باز هم از میان لبان بی جانش به گوش می رسید.پرستار دوباره دستمال خیس را روی لبهای شمیم قرار داد.

-الان بهتری.

اما پلکهای شمیم روی هم افتاده بودند و جواب پرستار شد نفس های عمیقی که تند تند می کشید.شاید تشنگی اش رفع شده بود.

************************

صدای بوق ماشین های اطراف سکوت حاکم درون ماشین را می شکست، ارین در بغلش به خواب رفته بود، نگاهی به داوود که به جلو خیره شده بود و مشغول رانندگی بود انداخت، این وسط چیزی گنگ بود و نا معلوم، این شغل جدید داوود از کجا به او رسیده بود، چرا میان این همه ادم داوود را مسئول این کار کرده بودند.

به قول خودش به دلیل صداقت کاری،

پس چرا این صداقت را در چشمان داوود نمی دید، چه معمایی شه بود این داوود و شغل جدیدش، بازرسی مناطق مرزی.این دیگر چه شغلی بود.هر چه کرد نتوانست نپرسد:

-داوود جریان این شغل جدیدت چیه؟

داوود دست به سمت دنده ی ماشین برد و همزمان با جابه جایی اش گفت:چه جریانی؟

-همین بازرسی مناطق مرزی؟ یعنی چی؟

با رسیدن به سرعت گیری، سرعت ماشین را کم کرد:چیز خاصی نیست، گزارش دادن تو مناطق مرزی قاچاق راحت انجام میشه، اینه که از طرف اداره چند نفر مامور شدیم سرزده به این مناطق سر بزنیم و جلوی قاچاق و بگیریم.

-خب چرا زودتر نگفتی؟

-راستش نخواستم بترسونمت و باعث نگرانیت شم.

-یعنی شغلت خطرناکه .


romangram.com | @romangram_com