#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_12
-جدا از هم می خوابید؟
-از همون موقع که ارین به دنیا اومد اتاق خواب منو ارین یکی شد.
-ازش بخواه تو این مدت کنار هم باشید.حتی پیشنهاد پارک و تفریح بده.یه کاری کن بیشتر باهم باشید.بیشتر وقت بزاره برات.
-اگه یه ذره غروره موندمم نابود شه چی؟
-ناراحت نشی ولی تو هیچ وقت تو زندگیتون از خواسته های خودت نگذشتی، اینبار از غرورت بگذر تا همسرت اولین گذشتتو ببینه.
تمام روزم بعد از رفتن پروین فقط به این فکر میکردم چطور خواسم و با داوود مطرح کنم.
انگار دلم شروعی تازه می خواهد که همت میکنم، که بشوم انکه زندگی اش را حفظ می کند.
برای شام باقالی پلو با گوشت درست کردم.مدتهاست در این خانه این غدای محبوب داوود پخته نشده.اخرین باری که درست کردم مربوط به همان اولین تولد داوود بود.این غذا را دوست نداشتم و تمام اتفاقات ان شب باعث شد نفرت بیشتر من از این غذا میشود.
به ساعتم نگاهی دوبار میکنم.ده شب شده و خبری از داوود نیست.
صدای در باعث میشود نکاهم به او خیره شود.از چهره ی شاد و نگاه خندانش لحظه ای به خود میلرزم.دیگر مطمئن نیستم پای کسی در میان است یا نه؟خیانت جلوی چشمانم رنگ میگیرد.نگاهش که به من میفتد ابرو در هم کشیده اخم می کند.با اخمش اخم میکنم وبی توجه به او به اتاق خودم و ارین می روم.تمام حرفهای پروین را فراموش میکنم.
انگار دیر از برای شروعی دوباره.
تا خود صبح پلک روی هم نمیگذارم.از راست به چپ و از چپ به راست می غلتم.دنبال راه حلم.تا وقتی میتوان شروع کرد که پای زن دیگری در میان نباشد اما وقتی بفهمی پای دیگری در میان است شروع تازه معنا ندارد.
به بالشت خیس از اشکم نگاه میکنم و از تختخوابم دل میکنم.ای کاش این اتاق پنجره ای داشت.
بی هدف فقط در اتاق می چرخم و قدمهای سست بر میدارم.
منتظر صبح می مانم.انگار قرار است صبح که میشود دنیا عوض شود.صبح میشود دنیا همان است.تلخ و سرد.هیچ چیز عوض شدنی نیست.
romangram.com | @romangram_com