#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_116

-مزد صداقت این روزا میشه یه مهره طلاق تو شناسنامه ات.

-چرا طلاق گرفتی؟

کجکی خندید:اعتیاد.چند ماه بعد از ازدواجمون فهمیدم همسرم اعتیاد داره، باهاش ساختم چون خانوادم منو محکوم به سازش کردن، اما یه روز همسرم با چاقو قصد جونمو کرد، ترسیدم و فرار کردم.جونمو دوست داشتم.حقم نجات جونم نبود؟

سر بلند کرد و به مرد روبه رویش که عمیقا خیره اش بود نگاه کرد، انقدر مظلومانه و پر احساس گذشته ی ساختگی اش را تعریف کرد ه بود،که شک نداشت داوود تحت تاثیر کلامش قرار گرفته.

-رفتم خونه ی پدری، اونجام من بودم و داداشم که باهم نمی ساختیم، میگفت من ابروشو بردم و میخواست به زور منو ببره خارج.گفتم ازدواج میکنم و از این همه قلدری داداشم نجات پیدا میکنم.





-پس پدر مادرتون؟

-اونا فوت کردن.

در برابر کلمه ی متاسفم داوود تنها توی دل دور از جانی نثار پدر و مادر زنده اش کرد.

-خب ادامه بدید.

-چی بگم دیگه من و فرید باهم نمی ساختیم.و فکر کردم دامون واسم میشه فرشته ی نجات اما اینجوری نبود دامون فرق میکرد، هم جنس نبودیم خیلی فکر کردم تو شرایطی ام که حاضرم به هر خواستگاری بله بدم اما یه شرط دارم اونم اینه ته ترجیح میدم با مردی ازدواج کنم یا از همسرش جدا شده باشه و یا همسرش فوت کرده باشه.

-همه ی اینا به من مربوط میشه ایا؟

-فکر کنم نشه.

-پس بهتره بیشتر از این وقته همو نگیریم.

romangram.com | @romangram_com