#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_115


داوود سری تکان داد نگاهی به چهره ی غزل انداخت یک لحظه فکر کرد این دختر زیادی میخندد و چقدر این لبخندها از دیدش زیبا بودند.

-خوبم.شما بهترید؟

-من خوبم، فقط از دیروز تا حالا کل فکر م درگیرشماست.

لبخند غزل عمیق تر شد، موفقیت را حس میکرد.اما جمله ی بعدی داوود حالش را عوض کرد کمی هم تنش ارزید..

-هرچی فکر کردم دلیلی واسه این ملاقات ندیدم.

با پوزخندی که به لب اورده ادامه می دهد:انگار نیتهای دیگه ای واسه این ملاقات دارید.

لرزش تنش بیشتر میشود، سرانگشتانش عرق کرده.نگاهش را به زیر می اندازد، در خیالش هویتش لو رفته، شاید داوود اورا شناخته...لعنتی به بی فکری اش انداخت تمام دیشب را فکر کرده بود بد هم نشد اول با دامون اشنا شد هم این خانواده را شناخت و هم متوجه شد داوود او را نمی شناسد .اما...

-تو دنبال چی هستی؟

بالا و پایین رفتن سیبک گلویش را حس کرد.ترس و دلهره تمام وجودش را در برگرفته بود.دستش را به لبه ی میز گرفت نمیتوانست بماند باید میرفت.اینجا جای او نبود.هر لحظه و هر جمله او را به مرز نابودی می کشاند.

-من جنس شناس خوبی ام، اولش گفتم تیغ زنی اما نبودی.رفتارت اینو نشون داد.اما خب شاید به کم قانع نیستی، درسته؟

نفس بند امده اش را بیرون فرستاد اگر میتوانست و امکانش را داشت عمیق ترین نفس عمرش را بیرون میداد.با صدایی که بغضش واقعی بود و نه ساختگی لب باز کرد، صدا ضعیف بود و برای شنیدنش باید کمی گوش تیز میکرد.

-واسه خودم متاسف باشم یا شما؟

انگار همین جملات کوتاه ارامش کرد، ادامه داد:من اگه تیغ زن بودم همون خونه رو بر میداشتم و می رفتم پی زندگیم و یا به قول شما یه ادم دیگه، اما من اهلش نیستم، تو زندگیم کلی سختی کشیدم طعم گس تحقیر هنوز زیر زبانمه، اما تو همون زندگی قدم خلاف بر نداشتم.

پوزخند امده روی لبش را پس زد.


romangram.com | @romangram_com