#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_105
-اگه حق با تو باشه، من کوتاه نمیام من باید این خانواده رو نابود کنم، میرم سراغ داوود.اصلا" میشم اتیش این خونواده.میرم بین دوتا برادر و بین کل خانواده رو به هم میریزم، میرم زهر میریزم و تاوانشم میدم، میرم خالی میکنم خودم و از کینه ی یه خواهر که جسد خواهرشو دید وغش کرد.
غزل انقدر پربغص کینه حرف میزد که فرید برخود لرزید اما این برادر هم تنها دنبال نابود کردن ادمی بود که زندگی خواهرش را نابود کرده بود.
-تو با شرکتت توی مهمونی، دیگه شناخته شده ای، داوود می شناسدت.
-اتفاقا" بهتر میرم سراغ داوود، مظلومانه و معصومانه، کارم و بلدم همون کاری که با دامون کردم و اینبار با داوود میکنم،
-اون می شناسدت.پست میزنه.
-اون اشغال خوره.به منم به چشم اشغال نگاه میکنه.
-که چی؟
-نمیگذره، ، مطمئنم که نمیگذره.
-اون تازه زن گرفته، فکر نکنم انقدر زود به زنش خیانت کنه.
-توی عروسیش چشاش دودو میزد، موندم این زنش نمیدونه یا نفهمیده شوهرش چه هرز رفته اس.
-شاید عاشقه.
-حالم از عشق بهم میخوره، این روزا عشق وجود نداره، فقط هوسه که داره بین ادما یکه تازی میکنه.
-غزل اینبار اشتباه کنی...
-ببین فرید من دیگه برام مهم نیست همسره عسل کی بود، من کل این خونواده رو مسئول مرگ عسل میدونم.
romangram.com | @romangram_com