#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_104

-چرا تو تاریکی نشستی؟

فرید سربلند کرد و به غزل خیره شد.نگاه غزل روی رد اشکهای نشسته بر صورت فرید ثابت ماند، از این اشک خشک شده قلبش لرزید و بغضش گرفت،

این فرید خیلی وقت بوداز ان فرید گذشته فاصله گرفته بود، این فریدی نبود که دم از ابرو میزد و غیرت، این فریدی نبود که بیشتر از اینکه به خاطر خانواده زندگی کند به خاطر مردم زندگی میکرد،زمانه چه کرده بود که فرید پا گذاشته روی تمام اعتقاداتش.ملحدی پیشه کرده بود

کسی درک میکرد مردی را که فکر میکند مقصر است، سکوت این مرد ادامه داشت:فرید.

به حرف امد:

-دلم گرفته.من میخواستم حال این پسررو بگیریم، میخواستم همه جوره نابودش کنیم، پاگذاشتم رو غیرتم.میدونی چقدر سخته یه مرد از غیرتش بگذره؟

لرزش پلکهایش را میدید، صدای بغضدارش را می شنید اما چه داشت که بگوید؟ او خراب کرده بود واین برادرش ،امروز پر از کینه بود از مردی که همسرخواهرش بود،خواهرش که مخفیانه صیغه شده بود، کاش خانواده اش را در جریان میگذاشت کاش میگفت بعد از طلاقش صیغه ی مرد دیگری شده.اهی کشید.اهی که میسوزاند و او میخواست زندگی خانواده ای که زندگی خواهرش را سوزانده بودند بسوزاند.

-فرید من فکر نمیکردم اون عکسا اشتباهی...فرید میخوام درستش کنم.

-فقط بگو چی شد که اشتباه کردی؟

-اون روز که نامه ی عسل و پیدا کردم و اون گفت که صیغه ی یه مرد شده و دلیل خودکشی شو نوشته بود یه عکس کنار نامه بود.من اون عکس و برداشتم.فکر کردم این عکس مردیه که شده همسر عسل.وقتی اتفاقی تو فروشگاه دیدمش و تطابق شهرتاشون، تنها چیزی که عسل بهش اشاره کرده بود.

گفتم تمومه، خودشه، بهت خبر دادم و تو گفتی مطمئنم و منم با اطمینان گفتم اون همون ادم توی عکسه.

من چه میدونستم اون برادرشه؟ تو خودت تایید کردی صاحب اون عکس به احتمال زیاد همسر عسل بوده.شایدم اشتباه کنی.

-نه اشتباه نمی کنم .اونجا دو تا عکس بود، هم از داوود هم از دامون، حالا اینا چرا عسل عکسای هردو رو داشت نمیدونم،من بازم اون نامه رو خوندم عسل گفته بود توی دادگاه باهاش اشنا شده، گفته بود توی طلاقش خیلی کمکش کرده و گفته بود اون روزا اقای بهادری واسش یه فرشته ی نجات بود.همه ی اینا یعنی...

-ولی ما بازم مطمئن نیستیم شاید اشتباه میکنی؟

-اشتباه نیست غزل، داوود همسره عسل بوده، من بارها نامه شو خوندم، خودتم میتونی بازم بخونیش.

romangram.com | @romangram_com