#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_100

به سمت میز3,جایی که غزل به انتظارش نشسته بود حرکت کرد.غزل با دیدنش از جابلند شد و لبخند دلفریبی تحویلش داد.لبخندی خواستنی در برابر مردی که طالب و خواستارش بود.روبه روی هم در دو طرف میز نشستند.

-چی میا دارید؟

به پسر جوانی که در کنار انها قرار گرفت نگاهی کردند و با نگاه دقیقی به منو هردو استیک گوشت سفارش دادند.گارسون که رفت نگاهشان بازهم روی هم ماند.

-دامون.

و کدام مرد با موقعیت دامون دلش از این ادا و طرز بیان نمیلرزد؟ و دامون متاثرشده، تحت تاثیر زیبای روبه رویش قرار گرفته:جانم.

-دامون من خیلی شرمندتم، اصلا" نمیدونم با چه زبانی ازت عذرخواهی کنم؟ اگه میدونستم داداشم چه شرط مسخره ای میزاره هیچ وقت بهت نمیگفتم بیای خونمون..دامون..

نگاه تبدار و شرمنده ای به دامون انداخت:من، این ادم بد روبه روت و می بخشی؟

دامون چه داشت بگوید؟ وقتی یک مرد بود، یک مرد ضعیف، انقدر ضعیف که دلش از هر عشوه و نگاه تبدار و کلام پراحساس دختر روبه رویش بیش از بیش میلرزید.دختری که دنبال راهی برای این بازی باخته میگشت.مگر نمیگویند شکست پل پیروزی است،باید عاقلانه رفتار میکرد .داد فرید توی ذهنش بود:

اشتباه پشت اشتباه، چیکار کردی؟چطور نفهمیدی، حداقل اگه تو اون مهمونی شرکت نمیکردی...حالا باید چی کار کنیم؟ میدونی چقدر روی این نقشه کار شده بود اما تو...باورم نمیشه

و او فقط به فرید قول داد اشتباهش را درست میکند.اما چطور میتوانست از شکستش پیروزی بسازد؟

-دامونم.عزیزم انقدر ازم دلخوری که جوابم و نمیدی؟

وخواست حرف بزند و بگوید او الان تنها به یک چیز فکر میکند و ان به باهم بودن است.اما ترجیح داد دل به دل غزل بسپارد:

-غزل جان.من دوست دارم اما قبول کن وقتی این شرط و شنیدم...

غزل میان حرفش امد:

-عزیزم باورکن من از این شرط داداشم خبر نداشتم،الانم کلی باهاش حرف زدم کوتاه نمیاد،نمیدونی چقدر التماسش کردم و به پاش افتادم اما مرغش یه پا داره میگه واسه اثبات عشقش این کار کمیه، اما من بهش گفتم که تو دوسم داری و اون متاسفانه...

romangram.com | @romangram_com