#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_10
-شب در موردش حرف میزنیم.
خدایا تکلیفم چیست؟ باز اگر به برادرم بگویم تنها نصیحت است که میشنوم و پیشنهاد اخرش میشود دل کندن از پسرم..شاید می داند این کار را هرگز نخواهم کرد که این پیشنهاد را می دهد.شاید برای داشتن پسرم مجبورم تنهازندگی کنم.بی خانواده...سخت است اما چاره چیست.خدایا؟ مثل دیوانه ها دور تا دور خانه را گز میکنم.دنبال حل مسئله...نمیدانم وقتی داوود میگوید مسئله حل شدنی نیست.یعنی نیست! وای دلم برای داوود چقدر تنگ میشود.دل کندن از این زندگی برای من دشوار است.
باید از کسی کمک بگیرم.من راهنما می خواهم نه کسی که بگوید با لباس سفید رفتی با لباس سفید برگرد.کسی که بگوید چه کنم که مردم از موضع خود عقب نشینی کند؟که داوود کوتاه بیاید. که دوباره زندگی کنم.ضعف دارم اما چه کنم عاشقم.عشق به همسر و فرزند
الان نیاز دارم به یک دوست و من خیلی وقت است که دور شده ام از دوستانم، درست مثل دور شدنم از داوود .اما یاد مهربانی پروین باعث میشود به خودم جرات زنگ زدن بدهم.
شماره اش را که میگیرم دیر جواب می دهد، اما جواب می دهد.
سلام که میکنم.باور نمی کند.چند بار تکرار می کند خودتی و من هر بار تایید میکنم.قرار میگذاریم که همدیگر را ببینیم.یک ساعت دیگر.ممنون لطفش میشوم که حال بدم را درک میکند و به احترام دوستی قدیمییمان دعوت مرا رد نمی کند.
یک ساعت نگذشته که صدای زنگ بلند میشود، پروین است با خوشحالی همدیگر را در اغوش میگیریم.تازه می فهمم که چقدر دلم برایش تنگ شده، به خانه می اید و کمی از سلیقه ام تعریف میکند و من قلبم بیشتر فشرده میشود.
-وقتی زنگ زدی باورم نمیشد، وقتی گفتی کارم داری دو پا داشتم دو تا دیگه قرض کردم اومدم سراغت.
-لطف کردی.
-خب نمی خوای بگی چی شدی؟ این همه اشفتگی!
-حالم اصلا" خوب نیست.گند زدم به زندگیم و دنبال پاک کردنش.
-مگه چی شده؟
-قراره طلاق بگیریم.
شگفت زده نگاهم میکند.سکوت کرده.انگار به گوش هیایش شک دارد که با تردید میگوید.
-چی میگی؟ چطور ممکنه؟
romangram.com | @romangram_com