#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_51
سرمو برگردوندم سمتش.....
سهراب بود...
مثل ابر داشت گریه میکرد....
جشای آبیش پر از رگه های قرمز شده بود....
دستی که توش سرم بود رو بالا آوردمو و آشکاشو ا روی گونش پاک کردم....
ـ حروم نکن که ارزش نداره....
اخم کرد و دستم رو حکم توی دستش گرفت....
ـ خفه شو.....
صدای شهبد اومد...
ـ لازمه دوباره یاد آوری کنم که هلاک ابراز احساستتونم....
زینت بلند شد و بازوی شهبد رو گرفت و به سمت بیرون کشوندتش...
به محض خارج شدنشون از اتاق سهراب سمتم هجوم اورد....
ترسیدم و دستامو جلوی صورتم گرفتم...
میخواست منو بزنه اما....
شروع کرد به بوسیدنم....
چشمام...
گونم....
پیشونیم...
دستام....
بغضم گرفت....
ـ سهراب...
ـ جانم خواهرم...جانم عزیز دل سهراب ...میدونی چی کشیدم دختر...میدونی چند بار قلبم از دهنم زد بیرون....
romangram.com | @romangram_com