#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_50

تازه به هم خوردن دندون هامو شنیدم....!

ـ فقط دعا کم شهبد حالش خوب بشه.... به خدا زندش نمیزارم.... دختره ی روانی...!

حالم اصلا خوب نبود اما حرفای سهراب یه لبخند کم جون رو روی لبهام آورد...

ـ نگاش کن...مثل جنازه شده...غوغا اون لبخند مسخرتو جمع کن تا نزدم دهنتو....

ـ سهراب....

صدای شهبد بود...

ـ بسه...تو هم وقت گیر آوردی ...داری میگی جنازه...واسه جنازه داری خط و نشون میکشی؟...

دیگه اون لبخند جاش عریض تر شده بود...!

دستای بیجونم رو به زور بالا آوردم و یقه ی سهراب رو چنگ زدم....

سهراب ایستاد....

ـ جانم عزیزم...غوغا؟...

گرمم شده بود.... میلرزیدم اما از درون آتیش بودم....

ـ سهراب...گرممه...

بیشتر از این نتونستم توضیح بدم......

دستام شل شد و دیگه چیزی نفهمیدم....

با نوازش کردن سرم؛ چشمام باز شد...

صورت زینت اولین تصویر توی ذهنم ثبت شد....

اشک لجبازش روی گونش نشست...

ـ خوبی دخترم.....

به جون کندن گفتم:

ـ سهراب....

دستم توی دست مردونه ای ک مثل کوره داغ بود گیر افتاد...


romangram.com | @romangram_com