#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_5
صندل های مشکی که یه پاپیون روش میخورد با یه حرکت توی پام جا گرفت..!
ـ خانوم... خانوم...
با صدای در زدن زینت سرمو به طرف اتاق بر گردوندم....
ـ بیا تو...
زینت توی قاب در ظاهر شد... زن خوبی بود اما زیادی نگران هر چیزی میشد...
ـ چی شده زینت...
ـ مهرداد خان و سهراب تشریف آوردن....
ـ میتونی بری...
با بستن در اتاق یه پوزخند تلخ توی آیینه به خودم زدم....
بابا..!
پدر...!
چی هست؟
رفتم پایین....
مثل همیشه مغرورانه پاشو روی هم انداخته بود و پیپ میکشید...
سر چرخوندم سهراب نبود...
مثل همیشه اونم تا پاش به این جهنم دره میرسید پناه میبرد به حمام و اتاقش...!
روبه روی اون به ظاهر پدر ! روی مبل خودمو راحت ول کردم....
سرش بالا اومد یه نگاه بهم انداخت...چند ثانیه زل زد بهم ...
دید چیزی گیرش نمیاد ، مشغول پیپ کشیدنش شد.....
ـ زینت..
زینت وارد سالن شد..
ـ چیزی لازم دارین خانوم...؟
romangram.com | @romangram_com