#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_46
گفت و اتش زد...
گفت و زیرو رو کرد دل داغون و بل بشویم را....
سیگار و شراب حتی اون دم کرده هم به کارم نمیاد حالا.....
بلند شدم و بی حرف ترکش کردم...
الان سردیه سنگ فیر مامان شهلا و سپهر ، سوختگی های دلم رو مرهم میشه....
آماده شدم و پشت فرمون نشستم...
پدال گاز رو تا جایی که میتونستم فشار دادم...
دوست داشتم تا موقع رفتنش.، سنگ قبر سرد قبرستون شاهد اشک ریختنم باشه....
خم شدمو بوسیدم...
هم سنگ قبر مامان رو هم سنگ قبر سپهر...
ـ سلام مامانی...سلام سپهری.... بازم آوار شدم سرتون...مامانی امشب داره میره...اونم برای یکماه...میگه یک ماه اما میدونم مثه سریهای قبل بیشتر از یکماه میمونه....دلم ازش پره...باهاشم صاف نمیشه...اما هم من هم تو میدونیم که ته ته قلبم براش ضعف میرم...یادته اون موقع ها که بودی همش میگفتی غوغا هووی من شده....دیگه مهرداد به من توجهی نمیکنه..حالا کجایی که ببینی تغییر نقش دادم..شدم ملکه ی عذابش..! حالا منم که بهش توجه نمیکنم...خسته ام مامان...خسته....مثل آونگ سرگردونم...بی تکلیفم...بدم میاد از ضعف هام...از ناتوانی هام....از اشکام که به خاطر نبود اونه....
حرف زدمو اشک ریختم...
مثل اینکه مامان شهلا نشسته داره نگام میکنه...
اونقدر که نفهمیدم 3 ساعت تمام گفتم بدون اینکه جوابی بشنوم....
وثتی رسیدم خونه ساعت 7:30 بود ...2:30 ساعت دیگه پرواز داره...
توی سالن بودن....
شهبد و سهراب و اون....!
از توی ایینه ی توی راهرو نگاهی به خودم انداختم...
بد نبودم...اگه قرمزیه چشمام رو فاکتور میگرفتی قابل تحمل تر میشدم.....!
وارد سالن شدم...
چمدون هایی که کنار در سالن به نظم چیده شده بودن باعث موندن نگاهم شد.....
آب دهنم رو قورت دادم...
romangram.com | @romangram_com