#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_44
کشیدتم سمت خودش....
ـ هیشش. آروم باش..... باشه عزیزم....باشه.... امشب پر از بغضی... از یه مهمونی اینقدر پر شدی؟....
ـ ترکم نکن...فقط تورو دارم....فقط به بوی بودنت این جا دووم میارم... بمون سهراب...بمون پیشم... تنهام، بمون.....
روی موهام رو بوسید... دست برد و نوازششون کرد...
کمبود مهر پدری رو سهراب برام جبران کرد....
ـ باشه عزیزم.... باشه غوغای من....
سرمو روی سینش گذاشتم.....
بالا و پایین رفتن قفسه سینش حالا آرومم میکرد...
چشمام رو بستم...
خودمو توی آغوششو.... کسی که همه ی دنیام بود ، ول کردم...
باز هم از اول زندگیم رو مرور کردم...
زندگی پر فراز و نشیب من...
چرا این زندگی سهم من شد...چرا؟
" عمریست نشسته ام پای لرز خربزه هایی که هیچ وقت یادم نمی آید ..کی؟ خوردمشان" ......
اون شب هم با قل قل های آب و طعم دو سیب و مزه ی گس سپری شد..!
سه روز از اون مهمونی گذشت...
حالم بهتر شده بود.
امشب میرفت برای یکماه..
حال هیچکاری رو نداشتم....
بی حوصله و عصبی از اول صبح گوشی رو خاموش کرده بودم. مریلا و رستاک هم فهمیده بودن حالم خوب نیس...!
نخ سوم رو هم روشن کردم....
یه چیزی توی گلوم بود مثل حبه ی قند به بالا میومد و نه پایین میرفت!
romangram.com | @romangram_com