#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_43
صدای قل قل آب و طعم دو سیب رو دوست داشتم...!
ـ چی شده که غوغای عمارت دو دو میزنه برای محو شدن؟...
بدون اینکه سرمو از روی سینش بردارم جوابشو دادم...
ـ دلتنگی سراغم اومده... از خودم بدم میاد.... دلم نمیخواد چیزی رو که نیستم تظاهر کنم...
سرو بلند کردم... چشمام شیشه ای شده بود....
ـ سهراب نمیخوام.... این غوغا رو دوست ندارم....چرا نمیزاره برم... چرا نمیزاره از این عمارت که شده ذندونم برم؟... نمیخوامش.... ازش متنفرم... از اون به ظاهر پدر متنفرم...
دستای سهراب سدی شد تا حرفهام توی دهنم بمونه...
خم شدو پیشونیم رو بوسید.... نگاهشو توی چشمام ثابت کرد...
ـ اشک نریز زندگی سهراب....روم نکن که ارزش نداره یگانه خواهرم....
دستامو توی دستاش گرفت....سفت و محکم....
ـ تا کی میخوای لجبازی کنی؟9 سال کم نیست غوغا....اگه قرار بود مجازات شه تا الان شده... بی انصاف ! هستی و حسرت به بودنت میکنی اونو... میبینی و حسرت دیده شدن داره.... میشنوی و داغ شنیدن روی دلش سنگینی میکنه...قبول دارم مقصر بود اما فرصت بده... بزار پدرانه بیاد سمتت...
سیل اشکام جاری شده بود.......
درونم با این حرفها غوغا شده بود.....
سنگین بودم و پر....
از روی تاب پبریدم پایین....
سهراب آروم بود...
مثل همیشه این آرامشش بهم تزریق میشد اما این آرامش برای غوغایی که ولوله توی دلش جا خوش کرده ، کم بود...!
اشکام رو با شدت از روی صورتم پاک کردم و به سهرابی که الان داشت مزه ی گس نوشیدنیشو میچشید، نگاه کردم...
ـ نه...کمه... میخوام بشم ملکه ی عذابش.... آره فراموش کردم..مثل آب خوردن اما با یه فرق که پریده تو گلوم .... تا عمر دارم سرفه میکنم....آره حسرت به دلش گذاشتم چون حسرت به دلم گذاشت.... اگه داغ رو دلش سنگینی میکنه منو از زندگی رونده....
دستامو جلوش بردم..
ـ نگاه کن...ببین..... 2 بار رگ زدم تا خلاص شم از این نکبت بار که اسمش زندگیه...خودش مسبب همه ی این هاست...نمیخوام....میخوام بی انصاف شم...میخوام اونقدر بی انصاف شم ...بد شم...خودمو بی ارزش کنم تا عاقم کنه...تا مثه آشغال پرتم کنه بیرون... ولم کنه....
جفت دستامو گرفت و روی خط بخیه هایی که جا خوش کرده بود، بوسه زد...
romangram.com | @romangram_com