#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_41

بعد از ترک اتاق سیما، ما هم بلند شدیم....

رو به شهبد گفتم:

ـ امشب میمونی...؟

شهبد جرعه ای نوشیدنی که توی لیوان مونده بود وسر کشید و گفت:

ـ نه....کارهای کارخونه کمی کلاف پیچ شده... اومدم تا این ورپریده مساعدتم کنه...!

ـ واقعا؟...مطمئنی از پسش برمیاد این ورپریده؟

سهراب خودشو بهم رسوند و نیش گول از بازوم گرفت

ـ سهراب....

بعد هم بلافاصله همون جارو بوسید.....

خندم گرفت...

ـ دیوونه...

دستمو کشید و گفت:

ـ مخلصتیم روانی...

شهبد که آخرین نفر از اتاق بیرون اومد . با بستن در اتاق گفت:

ـ من به شخصه هلاک براز احساساتتون هستم...

من و سهراب برگشتیم و باهم گفتیم:

ـ خفه...!

خنده و شوخیهای ما تا اوی در ورودیه سالن ادامه داشت....

بعد از اون رفتم تو جلد غوغای مغرور امین....!

غذاهای زیبا و خوشرنگ که حرفه ای چیده شده بود دل هر بیننده ای رو به ضعف مینداخت.

مهرداد خان امین بالای میز مغرورانه مشسته بود و سه صندلی ، یکی سمت راست و دو صندلی سمت چپش خالی بود.....

مهمانانش هم سر میز بودند...


romangram.com | @romangram_com