#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_38

جدی و راسخ توی چشماشون زل زدم....

ـ خوش اومدین....

بعد از شاید 5 ثانیه، اولین نفری که از شوک خارج شد آقای صالحی بود...!

وکیل ارشد مهرداد خان امین!....

اومد جلو و مثل همیشه مودبانه بهم دست داد...

ـ سلام بر بانوی عمارت.... خوشحالم دوباره دیدمت....

دستشو با کمال احترام فشردم وبا یه لبخند شیک همراهی کردمش...!

ـ منم از دیدنتون خوشحالم جناب صالحی.....

بعد از اون آقای شاهینی و آقای حسن نژاد هم جلو اومدن....

در بین جمعشون فردی غریبه دیده میشد....

یک جوان با تیپ بسیار رسمی و بسیار مودب....

روبروم ایستاد و مودبانه باهام احوالپرسی کرد....

یه ابروم بالا رفت...

فردی غریبه در بین وکلای مهرداد خان امین!....

عجیب به نظر میرسه....!

وقتی دستمو توی دستاش گرفت یخ زدم.... دستای سردی داشت....!

ـ سلام خانم امین... بنده هم از دیدار شما خوشوقتم...

نگاهی به مهرداد خان امین انداختم....

بی تفاوت ترین حالت ممکن!

ـ معرفی نمیکنین؟...

همانطور پاشو روی پای دیگش می انداخت گفت:

ـ اشکان حبیبی... مشاور خرید کارخونه؟...


romangram.com | @romangram_com