#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_37
از لقبی که زینت به سهراب داده بود خندم گرفت....
ورپریده..!
واقعا بهش میومد...!
ـ باشه .پس من برم ببینم این ورپریده ی خاندان امین چه نقشه ی شومی داره میکشه؟....
وارد عمارت شدم.... از سالن که میگذشتم صدای گفتگویی رو شنیدم...
اتوماتیک وار راهم رو به سمت ورودیه سالن کج کردم...
دم در ایستادم...
مهرداد ان امین با وکلاش نشسته بودند....
جلسات ماهانه ی کاری...!
درسته رابطه ی درست و درمونی باهاش نداشتم اما هم من و هم اون بازیگران ماهری برای این مردم حرف پرست بودیم...!
شال و مانتوم رو درآوردم و روی میز کنار در سالن گذاشتم...
کش موهام رو در آوردم دوباره مکم بستمش....
کمی عطر هم محض اطمینان به خودم زدم...!
خب همه چیز برای بازی کردن نقش دختر مهرداد خان آماده بود...!
سه ...دو ....یک......
وارد سالن شدم...
مثل یک امین زاده ی اصیل قدم های محکم و سراسر غرور رو برداشتم ...
باصدای پاشنه ی کفشام توجه همه ی کسایی که اونجا بودن ، بهم جلب شد....
همشون به احترام من از جاشون برخاستند...
نگاهم قفل شد به دو چشم که انگار توشون چلچراغ روشن شده بود....!
بی تفاوت نگاهم رو به وکیلهاش سوق دادم....!
با دو قدم بهشون رسیدم....
romangram.com | @romangram_com