#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_25
مریلا از پشتم در اومد و مثل دختر بچه های لوس شروع کرد به حرف زدن....
ـرستاک...حالا یه بارم این خانوم هوس سر زدن به شرکت رو کرده تیکه ننداز بهش که این دفعه بره پشت سرشو نگاه نمیکنه ها///؟
بی خیالِ اون دوتا رفتم سمت آرشیو مخصوص رستاک... در کمد رو باز کردم...
یه سری از نرم افزار های مورد نیازم رو برداشتم و توی کوله ی لب تاپ انداختم...
صدای رستاک مهمون گوشام شد....
ـ بنده رسما اعلام میکنم بیحا کردم....خانوم غلط کردم به دل نگیرید لطفا....
چشمامو بستم ...متنفرم از این ادبیات....
انگار نه انگار مرده...غرور داره....
سرمو از روی تاسف تکون دادمو و زیپ گوله رو کشیدم. برگشتم سمتشون
مریلا کنار رستاک نشسته بود....!
رو به روشون نشستم..!
ـ من قهوه میخورم....
رستاک دستشو گذاشت روی یکی از چشماش بلند شد...
ـ به چشم..... مریلا تو چی؟...
مریلا با نازی که تو صداش ریخت گفتک
ـ شیر قهوه بهم مزه میده.....
چشمامو بستم و به کارای و برنامه ی امروزم فکر کردم....
ـ میگم غوغا.... واسه ماه بعد قراره با چند تا از بچه ها برم ترکیه..میای؟
خیلی وقت بود که یه دل سیر سفر نرفته بودم...
بدم نمیومد....
ـ بدم نمیاد... باید ببینم برنامه هام جور میشه یا نه...
ـ باشه...پس خواهشا زودتر بهم خبر بده... سعی کن جوابتم مثبت باشه...خوش میگذره ها....
romangram.com | @romangram_com