#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_10
بود و نبودش یکی بود...!
یه دونه انگور رو توی دهنم گذاشتم و به شهبد نگاه کردم....
موهای تازه اصلاح شده....
پیراهن شکلاتی و شلوار کرم جذابش کرده بود....
چشمهای قهوه ایه تیرش همیشه برق داشت...
یه برق دوست داشتنی....
ـ خوب! پیداش کردی....
یه خنده ی ملیح جوابش بود....
نوشیدنی شو کمی مزه کرد و ادامه داد...
ـ هنوز روی نرم افزار کار میکنی؟ معلوم خیلی به نتیجش ایمان داری...
جدی شدم...
ـ آره...6 سال مهندسی نرم افزار خوندم.... فوق لیسانس گرفتم...6ماه تموم دارم روش کار میکنم...از همون اول که ایدش به ذهنم رسید مشغول بررسی شدم فهمیدم سخته ... مشکله... شاید جواب نگیرم . اما پا پس نمیکشم...درسته شکست خوردم هر دفعه با هزار امید شسکت میخوردم.... اما امیدوارم... مطمئنم شهبد این نرم افزار درست میشه...درستش میکنم.... بهت قول میدم....
شهبد بقیه ی نوشیدنی شو یه سره رفت بالاو با لبخند خاص خودش توی چشمام قفل شد و گفت:
ـ میشناسمت غوغا.... تو بی خودی به کسی قول نمیدی... بهت ایمان دارم... بدون که من پشتتمهر موقع خواستی در خدمتم....
دستشو به سمتم دراز کرد ... دستمو توی دستاش گرفت...
احساس خوبی بود......
زینت وارد سالن شد و همه رو به شام دعوت کرد....
با نشستم سر میز صدای آیفن بلند شد...رستاک بود....همیشه خدا دیر میرسید!..
ـ سلام مهرداد خان....سهراب خان.و خانم عمارت امین ها....
یه تعظیم کوتاهی کرد و با شهبد دست داد...
به سمتم اومد...خواست کاری کنه که اصلا حوصلشو نداشتم....
جدی بهش نگاه کردم.....
romangram.com | @romangram_com