#من_یا_اون_پارت_95


با دیدن من بقیه ی حرفش یادش رفت و همینجوری موند... یهو گفت:

-وای تبسم؟؟... خوبی؟؟ الهی بمیرم برات چی شدی؟ چرا انقدر رنگ و روت پریده؟؟

دستی به صورتم کشیدم و شالم رو سرم کردم... و در همون حال گفتم:

-خوبم... چیزی نیست...

لیندا برای اینکه جو رو عوض کنه به پوپُ اشاره کرد و گفت:

-این نکبت رو نگاه کن... انگار برق 220 ولتی گرفتتش...!!

یه نگاه به پوپُ که تموم مدت توی بغلم محکم گرفته بودمش کردم... با دیدنش ترسم یادم رفت و بلند زدم زیر خنده... الهی بمیرم! بچم باد خورده بود توی صورتش و موهای خوشگلش همه سیخ شده بود و رفته بودن بالایی! بیچاره همه ی بدنش داشت میلرزید... نشستیم روی یه نیمکت و منم همونطوری که داشتم موهای پوپُ رو ناز میکردم گفتم:

-لیندا خانم خیلی بدی... تو از نقطه ضعف من سؤاستفاده کردی...

لیندا: ها ها ها ها... تا دیگه تو باشی منو به زور سوار اون چرخ و فلک مسخره نکنی...

-حالا خوبه تکونش ندادم... فقط نشسته بودیم همین... اگه باهات شوخی شهرستانی میکردم چیکار میکردی...؟؟

لیندا: اون موقع سر و کارت با رنجر و سفینه بود...

-وای نه تو رو خدا... از تصورشم حالم بد میشه و سرم گیج میره...

لیندا: حالا جدی جدی بریم سوار شیم یا نه؟؟؟


romangram.com | @romangram_com