#من_یا_اون_پارت_92

-باشه ولی اگه این نزدیک من بشه میزنم تو سرشااااا

من: تو خیلی غلط میکنی دست رو پوپُ ی من بلند کنی... دلت میاد؟؟!!

سری از روی تأسف تکون داد و رفت نشست عقب. رفتیم در خونه ی پارمیدا اینا. خواستم برم بالا با خاله سلام و علیک کنم که جیغ لیندا در اومد:

-کجاااااااااااااا؟؟؟؟ منو با این گودزیلا تنها گذاشتی نذاشتیااااا... اینم ور دار با خودت ببر...

من: ای بابا... چرا کولی بازی در میاری؟؟ خاله از سگ میترسه... نمیتونم ببرمش بالا...

-دیدی؟ دیدی همه از این موجود چندش پشمالوت وحشت دارن؟؟ آخه سگم شد حیوون...؟؟؟

من: نه پس... اون خرگوش خل و چل شما شد حیوون؟؟ تازه خانم مثه این شاسگولا برمیداره قلاده میندازه دور گردن خرگوش میبرتش تو خیابون همچین با غرورم سرشو میگیره بالا هرکی ندونه فکر میکنه مثلا الان اژدهای دو سر رو گیر انداخته باهاش اومده تو شهر پز بده!!

صدای خنده ی پارمیدا از پشت سرمون بلند شد... لیندا هم داشت میخندید. پارمیدا سلام کرد و رفت نشست جلو و پوپُ رو گرفت تو بغلش و همونطوری که نوازشش میکرد مشغول حرف زدن باهاش شد... رو به لیندا گفتم:

-بیا... ببین... نصف تواِ... خجالت بکش... پارمیدا جون خدا خیرت بده حواست به پوپُ باشه من برم به مامانت سلام کنم و برگردم...

پارمیدا: باشه برو دارمش...!

رفتم بالا و بعد از اینکه با خاله سلام و احوالپرسی کردم و خاله هم از بابت پارمیدا خیالش راحت شد برگشتم پایین و به پیشنهاد لیندا و پارمیدا رفتیم شهر بازی... وقتی رسیدیم همگی از ماشین پیاده شدیم و من قلاده ی پوپُ رو گرفتم توی دستم و سه تایی وارد شدیم. من اول وایساده بودم و پارمیدا هم وسط و لیندا هم اونطرف پارمیدا راه میومد که هر بار هم که پوپُ بهش نزدیک میشد جیغ میکشید و میدوید اون طرف... قبل از اینکه وارد بشیم پارمیدا گفت:

-بچه ها مسخره بازی در نیاریدا... هر کسی هر چیزی رو که گفت همه با هم سوار میشیم... حق اعتراض هم نداریم...

همگی قبول کردیم و مشغول دید زدن اطاف شدیم...از اونجایی که عاشـــــــــــــق ارتفاع بودم گفتم:

-واااای.... بچه ها... بیاید بریم چرخ و فلک سوار بشیم...

romangram.com | @romangram_com