#من_یا_اون_پارت_89


بلند شدم و ایستادم و گفتم:

-من هستم استاد... از آشناییتون خوشبختم...

استاد با مهربونی لبخندی زد و گفت:

-همچنین دخترم...

همین که نشستم اسم ترنم رو خوند:

-خانم ترنم امیری...

ترنم بلند شد ایستاد و تا خواست حرفی بزنه استاد گفت:

-مشکلی پیش اومده؟ شما که همین الان بلند شدید خانم تبسم امیری... بفرمایید بنشینید...

دوباره تا ترنم دهن باز کرد حرف بزنه گفت:

-راستی شما با خانوم ترنم امیری نسبتی دارید؟

ترنم دیگه داشت اشکش در میومد. میدونستم کم تحمله و از اینکه بهش اجازه ی صحبت نمیدن کلافه میشه. برای همینم بلند شدم و گفتم:

-استاد... من تبسمم... ایشون خواهرم ترنم امیری هستن.

استاد عینکش رو کمی جا به جا کرد و اومد نزدیک تر. نگاه دقیقی به منو ترنم انداخت و گفت:


romangram.com | @romangram_com