#من_یا_اون_پارت_87


ترنم رو به من و طوری که اونا بشنون گفت:

-میبینی تو رو خدا؟ بچه ی مردم رو به عر عر انداختیم... خر شد رفت!!

با این حرفش همه ی کسایی که دورمون جمع شده بودن از بهت در اومدن و زدن زیر خنده...

پسره بدون توجه به ماها گفت:

-اردشیر؟؟... اینا...اینا که یه نفرن!!!

پسره که فهمیدم اسمش اردشیره اخمی کرد و گفت:

-یه نفر نیستن احمق... دوقلوان...

ترنم: اِ؟؟؟؟؟ نــــــــــه بـــــابــــا؟

-به جوون تو...

ترنم: جونه عمت... بچه پرو... کلی فسفر سوزونده بعدشم با افتخار میگه دوقلوان... یه جوری سرش رو با غرور میگیره بالا که انگار یه مسئله ی مهم و سخت فیزیک رو حل کرده یا مثلا یه چیز مهمی کشف کرده!!!

دوباره صدای خنده ی جمعیت رفت بالا... پسره که اردشیر «احمق» خطابش کرده بود(!) گفت:

-حالا جدی جدی دوقلویید؟

ترنم: پ ن پ... من یه نفرم وایسادم جلوی آیینه شدم دو تا حالا آینه رو از جا کندم با خودم آوردم اینجا که شما بخندید روحتون شاد شه!


romangram.com | @romangram_com