#من_یا_اون_پارت_86
کاش بدونی عزیزم هنوزم دوست دارم
تو واسه من دنیایی...
خیلی آروم چشمای خیسم رو بستم و به خواب رفتم....
با شوق و ذوق از جام بلند شدم. به پیشنهاد ترنم قرار بود تیپای یه شکل بزنیم و توی اولین روز دانشگاه یه عده رو بذاریم سر کار! همون لباسایی که ترنم گفته بودن رو پوشیدم. مانتوی اسپرت طوسی با مقنعه ی مشکی و شلوار مشکی و کتونی های آل استار طوسی و مشکی. کوله ی مشکی مو هم برداشتم و انداختم روی کولم و از اتاقم خارج شدم. مامان بدرقه م کرد. با سر خوشی بوسیدمش و رفتم نشستم توی ماشینم و زودی ترنم رو سوار کردم و رفتم به سمت دانشگاه. وقتی رسیدیم خواستم پیاده بشم که ترنم گفت:
-صبر کن... بیا اینو بزن...
و یه رژ صورتی خوشگل گذاشت توی دستم. همون طوری که میزدمش به لبام نگاهی بهش انداختم... ساده ی ساده بود و فقط یکمی از همین رژ زده بود. درست مثل من. گفتم:
-چه عجب... ما ساده ی شما رو هم دیدیم...
با لبخند گفت:
-آبان از آرایش زیاد خوشش نمیاد... آخــــــــی...الان سرکاره مَردمون!...
من: اَیـــــــــــــــی...
با هم دیگه قدم برداشتیم و رفتم داخل دانشگاه. یه نگاه به دور و اطرافم کردم... جو خوبی داشت... چندتا چندتا نشسته بودن وصدای خندشون هم بلند بود. با ترنم داشتیم میرفتیم یه جایی بشینیم که صدای یه پسری رو از پشت سرمون شنیدم:
-أأأأأأأأأأأأ... بچه ها اینارو... چقد داغونه اینکار که آدم لباسشو با دوستش سِت کنه و بلند شه بیاد دانشگاه نه؟
همه با صدای بلند شروع کردن به خندیدن... نگاهی به ترنم انداختم... چشمکی زد و همزمان برگشتیم. یهو همه شون خشک شدن... فقط یکیشون پشتش به ما بود و همچنان داشت میخندید. وقتی برگشت اونم به جمع چوب خشکی دوستاش پیوست! دوستش گفت:
-اَر...اَر...اَر...
romangram.com | @romangram_com