#من_یا_اون_پارت_83


بلند شدم و لباسای مشکی مو پوشیدم و یکمی برق لب زدم. همین. ساده ی ساده. گوشی مو برداشتم و رفتم نشستم داخل ماشین مامان. وقتی رسیدیم اول نشستم کنار سنگ قبر بابا و یه فاتحه خوندم بعدشم بلند شدم و به بهونه ی رفتن سر خاک مادر بزرگ و پدر بزرگم مامانو تنها گذاشتم. یکمی هم سر خاک اونا نشستم و یک ساعت بعد برگشتیم خونه. به مامان گفتم:

-مامان... اشکالی نداره الان یه زنگ بزنم خونه ی ترنم؟

مامان: نه عزیزم بزن...

گوشی رو برداشتم و تند تند شماره ی خونه شون رو گرفتم. بعد از دو تا بوق صدای شاد و شنگولش رو شنیدم:

-بله؟

من: الو؟ سلام ترنم...

-وااااااای ســــــــلام آبجــــــی جوووونم... خوبی؟

من: مرسی ممنون... تو خوبی؟ خوش میگذره؟

-مرسی منم خوبم... عالی. مامان چطوره؟

من: مامانم خوبه... سلام میرسونه بهت... شوهرت خوبه؟

-اووووف... اون که اصلا عــــــالیه... مگه میشه من پیش باشم و بد باشه؟

من: چیکارا میکنی؟ کی پیشته؟

-کار که هیچی... دارم خودمو تقویت میکنم... شدم پوست و استخون. کی میخواستی باشه؟ منم و آبان... الان آذر جون و مهری جونم میخوان بیان. تو هم بیا...


romangram.com | @romangram_com