#من_یا_اون_پارت_64
مش قربون: چشم خانم...
و رفت به سمت خونه ی کوچولوی پوپُ... منم رفتم سمت اتاق خودم و یه زنگ زدم به پارمیدا و باهاش هماهنگ کردم. یه شلوار جین آبی با مانتوی نخی سفید پوشیدم و شال سفید و آبی مو هم سرم کردم و کتونی های آل استار آبی مو که بندهای سفید داشت رو پام کردم و رفتم جلوی آینه وایسادم. یه کم رژ گونه و رژ لب صورتی زدم و مشغول حالت دادن مژه هام با ریمل شدم... یه کم عطر زدم و بعد از برداشتن گوشی و سوئیچ رفتم بیرون. جلوی در اتاقم داشتم گوشی مو میذاشتم توی جیبم که در اتاق ترنم یهو باز شد... سه متر پریدم هوا و در حالی که دستم روی قلبم بود با حرص گفتم:
-تو در اتاق خودتم نمیتونی مثل آدم باز کنی؟؟؟؟!!!
ترنم با تعجب یه نگاه به من کرد و یهو زد زیر خنده! در حالی که میخندید گفت:
-داشتی چیکار میکردی که انقدر ترسیدی؟ راستشو بگووو...
من: برو بابا... خوبه خودتم میدونی حساسم روی این چیزا...
-خیله خب چرا میزنی؟ سوئیچو بده...
من: نه شرمنده... امروز ماشینو من میبرم... تو مگه نمیخوای با متین بری بیرون؟
-نه بابا چه گیری دادی من با متین برم بیرونا... دارم با آبان میرم! خیلی بچه با حالیه...
من: خب دیگه پس با همید... ماشین نمیخوای که..
با هم دیگه از پله ها اومدیم پایین. ترنم مثل همیشه یه تیپ خفن زده بود و چتری های کوتاه ش رو ریخته بود توی صورتش... موهای جلومو که ریخته بود توی صورتم با دست دادم پشت گوشم و رفتم از مامان خداحافظی کردم و بعد از اینکه پوپُ رو از مش قربون تحویل گرفتم با ترنم رفتیم دم در... آبان جلوی در منتظرش بود. چهره ی معمولی ولی با نمکی داشت... پوست سبزه و چشم و ابروی مشکی. با تعجب به ترنم نگاه کردم که گفت:
-تعجب نکن... این میدونه من یه خواهر دو قولو دارم... خودم بهش گفتم. بیا بریم بهش سلام کن...
با ترنم جلو رفتم و سلام کردم... خیلی گرم جوابمو داد و گفت:
-وای خدای من... شما خیلی شبیه همید...آدم فکر میکنه یه نفر هستین!
romangram.com | @romangram_com