#من_یا_اون_پارت_63


-اینو از آبان یاد گرفتم... انقد باحاله... همش میگه (صداشو کلفت کرد و گفت) عاشقتم به مولا!!

خندیدم و سری تکون دادم... تصمیم گرفتم برم پیش پارمیدا و از اونجا باهم بریم بیرون... گناه داشت بیچاره... چون سنش کم بود خاله زیاد اجازه نمیداد تنها بره بیرون... ولی اگه منم بودم قبول میکرد. رفتم پیش سگ کوچولوی سفید و پشمالوم که نه حیاط براش یه خونه ی کوچولو درست کرده بودم و مش قربون هم حواسش بهش بود... صداش زدم:

-پوپُ؟(poopo) کجایی؟؟

صدای هاپ هاپشو شنیدم و بعدشم اومد و بود بود خوندشو انداخت توی بغلم... همونطوری که میخندیدم موهاش خوشگلشو نوازش میکردم... گفتم:

-دوست داری با هم دیگه بریم بیرون؟؟ ها؟ آره؟ دوست داری؟

در حالی که دمشو تکون میداد دو تا پارس کرد... این یعنی با اجازه ی بزرگترا و پدر و مادرم بله! با خوشحالی گفتم:

-بشین...

سریع نشست سر جاش!

من: قل بخور...

شروع کرد به قل خوردن روی زمین...! با خنده براش دست زدم و گفتم:

-آفرین پسر خوب... بدو برو غذاتو بخور تا بریم..

و رفتم پیش مش قربون و گفتم:

-مش قربون... لطفا لباس پوپُ رو تنش کنید و یه دستی هم به سر و روش بکشید! میخوام ببرمش بیرون...


romangram.com | @romangram_com