#من_یا_اون_پارت_59


-همیشه همینجوری خانم باش...مواظب خودت باش خانومِ کوچک! خدانگهدارت...

و خیلی سریع رفت... همونجا سر جام خشک شده بودم... اولین پسری بود که گونمو میبوسید... کلا اولین پسری بود که انقدر بهش نزدیک شده بودم... زیر لب گفتم:

-خداحافظ...

درو بستم و رفتم تو... دستمو گذاشتم روی گونه های داغم و رفتم فنجون های قهوه رو شستم و همه جا رو مرتب کردم و گلدونی که گل های متین توش بهم چشمک میزدن رو بردم توی اتاق خودم و رفتم توی اتاق موسیقیم... بوی عطرش فضای اتاق رو گرفته بود... چند تا نفس عمیق کشیدم و رفتم نشستم دوباره همون آهنگ راز رو که برای متین زده بودم با گیتار برای خودم زدم... ولی با این تفاوت که صورتم از اشکام خیس شده بود... هر دفعه که میدیدمش علاقه م بهش بیشتر میشد... حالم خیلی خراب بود... مدام یه صدایی بهم اختار میداد

«تبسم اون مال تو نیست... اون مال ترنمه... نه تو»

این جمله مثل پتک میخورد تو سرم و حالم رو خراب تر میکرد. رفتم توی اتاقم و به ترنم اس ام اس دادم:

-ترنم سرم درد میکنه... دارم میخوابم ... زود بیا

صورتمو شستم و مسواک زدم و رفتم توی تختم و با گریه خوابیدم...!

حالم خوب نبود... این فکر که متین مال ترنمه آزارم میداد... بد تر از همه اینکه متین نمیدونست من کیم؟!... ولی بازم صبر میکردم تا ببینم آخر این بازی چی میشه... یاد تولد دختر دوسته مامان افتادم... خیلی دلم میخواست نرم ولی خب.. زشت بود. خیلی تولد چرتی بود. همچنین دختره که اسمش فریبا بود خیلی لوس و ننر بود... اینا همه باعث شدن توی تولد بهم خوش نگذره.

یه نگاه دیگه به ورقه م انداختم... به نظرم خیلی خوب داده بودم. بلند شدم و برگه مو دادم به خانمی که اونجا بود. اولین نفری بودم که از جلسه رفتم بیرون. خوشحال رفتم نشستم اون طرفتر و منتظر ترنم شدم تا بیاد. آخــــــــــیش... کنکورم رو هم دادم و تموم شد رفت پی کارش! مطمئنم که رتبه م عالی میشه... خیلی آسون بود. البته هر کس دیگه ای هم مثل من سه دور کتابا رو دوره میکرد همینو میگفت...! ولی بازم با اینحال خیلی استرس داشتم سر جلسه... ترنم که اصلا عین خیالش هم نبود... یهو یاد متین افتادم... وای خدا چقد دلم براش تنگ شده... از اون روز به بعد دو بار با ترنم قرار داشتن و یه بار هم ترنم باهاش دعوا کرده بوده که چرا انقدر گیر دادی به متانت و وقار من... اون جوری که ترنم میگفت متین هی میگفته تو چرا یه روز در میون عوض میشی! یه روز ساکت و یه روز شیطون...! یه روز مهربون یه روز سنگدل! ترنم هم قاطی میکنه! واقعا که ما از نظر اخلاقی هیچ شباهتی با هم نداشتیم! من صبور و خونسرد اون عجول و... اینجوری بگم بهتون که زود آمپر میچسبونه... کم طاقته... توی همین افکار بودم که دیدم از در خارج شد.. براش دست تکون دادم و اونم متقابلا دستشو تکون داد و اومد سمتم... تا رسید بهم پرسیدم:

-خب... چطور بود؟

ترنم: ای... بدک نبود... تهران رو که مطمئنم قبول میشم ولی رتبه مو فکر نکنم اون طوری که مامان میخواست بشه...

-چی داری میگی؟ مامان میکشتت!


romangram.com | @romangram_com