#من_یا_اون_پارت_58
بغض کرده بودم ولی با مکافات غورتش دادم...
با لبخند به متین نگاه کردم... جوابمو با یه لبخند داد و گفت:
-آفرین...خیلی خوبه... یه دف هم برای ما بزنی رفع زحمت میکنیم...
خواستم اعتراض کنم که گوشیش زنگ خورد و جواب داد:
-بله؟... بله البته... بله درسته...واقعا؟چه زود رسیدن...باشه من خودمو میرسونم....ازشون پذیرایی کنید من میام...آقای خسروی دیگه سفارش نکنمااااا... خدانگهدار
گوشیش رو قطع کرد و لپمو آروم کشید و گفت:
-خدا نکشتت دختر خانم... انقدر حواسمو پرت کردی که یادم رفت یه قرار مهمه کاری دارم...
من: قرار مهمه کاری؟؟؟؟
-به من شک داری؟ بیا بریم باهم شرکت خودم بهت نشون بدم...
من: نه بابا... شوخی کردم...
-من دیگه باید برم... ببخشید مزاحم شدم...
اخم کوچیکی کردم و گفتم:
-خواهش میکنم... این چه حرفیه؟ مراحمی...
برگشت و خیلی سریع گونمو بوسید و گفت:
romangram.com | @romangram_com