#من_یا_اون_پارت_49
من: زهرمار... بیشور مسخره نکن...
-آفرین ... بابا امر به معروف... بابا نهی از منکر...
خندیدم و رفتم از اتاق بیرون. توی اتاق خودم داشتم توی فیس بوک با یکی از friend هام توی چت حرف میزدم که دو تا تقه به در خورد... یه لحظه حس کردم طلاس و گفتم:
-بفرمایید...
ولی دیدم ترنم اومد تو و گفت:
-ببخشید خانم دکتر... خواهرتون دارن تشریف میبرن... ممنون که اجازه ی ورود دادید... چای یا قهوه میل دارید براتون بیارم؟!!!
من: تو عمرا اگه بتونی مثل آدم از این در بیای تو...
-اهه... ولمون کن بابا... مگه تو نمیخوای با لیندا و پارمیدا بری بیرون؟ پاشو گمشو دیگه...
من: حالا ببینم چی میشه...شاید نرم حسش نیست...
ترنم یکم حرف زد و وقتی گوشیش زنگ خورد دوید رفت. منم یکم نشستم دیدم حوصله م سر رفت... ولی حالش رو نداشتم که سه ساعت برم بیرون... برای همینم لباسامو پوشیدم و رفتم با ماشین یکم دور زدم که اونم انقدر ترافیک بود به غلط کردن افتادم. برگشتم خونه و رفتم یه دوش گرفتم و مشغول خشک کردن موهام با سشوار شدم. وقتی کارم تموم شد یه شلوار مشکی با تی شرت جذب آبی ... به رنگ چشمام پوشیدم و کفش های آبی پاشنه بلندم رو پام کردم...عادت داشتم توی خونه کفش بپوشم... عجیب هوس کرده بودم تیپ بزنم! رفتم جلوی آیینه و یه آرایش خوشرنگ روی صورتم انجام دادم و مشغول زدن برق لب صورتیم بودم که زنگ زدن... کپ کردم... یعنی کی میتونست باشه؟ تند تند با اون کفشا رفتم از پله ها پایین و از صفحه ی آیفون تصویری نگاه کردم ولی با دیدن متین خشکم زد... یا جد پی این اینجا چیکار میکرد؟! سریع زنگ زدم به ترنم و گفتم:
-کثافت عوضی این اینجا چیکار میکنه؟
ترنم: کی؟ کجا؟
-این متین... اینجا جلو در خونه ست...
romangram.com | @romangram_com