#من_یا_اون_پارت_24
چشمکی زد و گفت:
-یه حالی میده....
همون موقع گوشیش زنگ خورد و گفت:
-بیا متین خوشگله ست... من برم جواب بدم... فعلا بای بای...
دستمو براش تکون دادم و اونم رفت تو اتاق خودشو و در اتاقم رو بست. دراز کشیدم روی تختم و با خودم گفتم:
-چرا من نمیتونم مثل تبسم باشم...؟
من یه آدمی بودم که اگه با یه نفر بودم حتی اگه دوستش نداشتم هم بهش خیانت نمیکردم ولی ترنم... اون مثل من نبود. من حتی به یکی دیگه فکر کردن رو هم خیانت میدونستم. اما ترنم خیانت رو فقط تو با هم بودن میدید... عقایدمون خیلی با هم فرق داشت.... خیلی. و این تفاوت بود که ما دوتا رو از هم جدا میکرد و باعث میشد یکی نباشیم. این همون دلیلی بود که باعث میشد مامانم که خوب هر دومون رو بشناسه و ما رو با هم اشتباه نگیره.
در گیر فکر کردن به همین مسائل بودم که خوابم برد.
*****
با صدای جیغ جیغ های ترنم از خواب نازم بیدار شدم و گفتم:
-اهه...باز شروع شد... ترنم بســــــــــــــــــــــه ...
ترنم: وایی... بدو بدو یه تولد افتادیماااا....ایول هــــــــــوراااااا
با شنیدن کلمه ی تولد خواب از سرم پرید و پریدم رفتم طبقه ی پایین و ترنم رو دیدم که داره مثل بچه ها میپره بالا و پایین و میرقصه. 100% مامان خونه نبود وگرنه الان ترنم رو شهید میکرد! خب چیه مگه؟ حساسه رو این چیزا... ! رفتم پیش ترنم و گفتم:
-آ قربون خواهر خوشگلم که اینجوری آدمو بیدار میکنه.... حالا تولد کی هست؟
romangram.com | @romangram_com