#من_یا_اون_پارت_20
-نه الکیه... باتری گذاشتن توش حرف بزنه...
حالت متفکری به خودش گرفت و گفت:
-آره... راست میگیا... چرا به ذهن خودم نرسید!!؟؟
خلاصه با شوخی و خنده راه افتادیم سمت خونه. اونا هم با ما میومدن. توی راه یه ماشین آتش نشانی پارک شده بود. پارسا گفت:
-بچه ها داشته باشید میخوام ادای این پیرمرد فضولا رو در بیارم...
و سریع رفت سمت یکی از آتش نشانها و گفت:
-داداش چی شده؟؟
آتش نشان: هیچی اقا بفرمایید...
-تعارف میکنی خب بگو بیام کمک...
آتش نشان: نه آقا بفرمایید...
-خب نگو... اقا ببخشید یه سؤال داشتم الان اگه من این دکمه رو بزنم چی میشه؟
آتش نشان: اقا بیا برو... ای بابا...
اشکان از این طرف گفت:
-پارسا بیا بریم زشته بابا اذیت نکن بذار به کارشون برسن...
romangram.com | @romangram_com