#من_یا_اون_پارت_19
همون موقع اشکان رسید به شایان... همین که رسید شایان یه دونه زد تو گوش اشکان. اونم بیکار نایستاد و بلافاصله یه دونه خوابوند تو گوش شایان... همون موقع دو تا قطره اشک از چشمای شایان افتاد پایین... اشکان سریع دستشو گذاشت روی صورت شایان (همون جایی که سیلی زده بود) و گفت:
-الهی بمیرم... چی شدی؟ ببخشید...!!!!!
یهو ما سه تا زدیم زیر خنده.!! پروانه گفت:
-واااای.... یعنی اشکان نمیدونسته شایان مشکل داره...؟؟؟!!
پارمیدا: نه... وای خدا جون خیلی خووووب بود.
اونا هم یه ذره داد و بیداد کردن و بعدشم اشکان با یه پسر دیگه ای اومد اینطرف. پسره از قیافش شیطنت میبارید...!! وقتی رسیدن به ما اشکان گفت:
-خب... تبسم این دوست من پارسا... پارسا... تبسم. خوشبختم!
لبخندی زدم و با پارسا دست دادم. با تعجب گفت:
پارسا: واو... این عروسکه رو!!
همه بهم میگفتن قیافت شبیه عروسکه... اگه کسی عکسمو میدید میگفت فتوشاپه!!
هیچی نگفتم و خندیدم. پارسا انگشتشو اورد جلو و فشار داد رو لپم و گفت:
-ببینم... واقعیه؟؟!!
سرم رو کشیدم کنار و گفتم:
romangram.com | @romangram_com