#من_یا_اون_پارت_175
-فقط مادر و پدرت هستن؟؟
متین: نه... اوووه انقدر زیادیم... مامان و بابا و خاله و شوهرش و دو تا پسراش و دخترش و رامتین و سه تا دختر دایی ها که البته دو تا شون با شوهراشون هستن.
-وای خدای من... بعد که مامان من میگه جمعتون خانوادگیه ما نیایم میگید نه نیست...
متین: نه خانواده ی ما خیلی مهمون دوستن... هرچقدرم بیشتر باشیم خب مشخصه که بیشتر خوش میگذره.
-بله ولی من یکمی مؤذبم...
متین: حق داری ولی انقدر فامیلای ما گرم و خودمونی باهات برخورد میکنن که کلا مؤذب بودن یادت میره! رامتین رو که دیدی چه طوریه؟ با همه گرم میگیره؟ این فامیلامون 100 تا مثل رامتین رو میذارن تو جیبشون...
-واقعا؟ پس اگه اینطوری باشه که خیلی عالیه.
دیگه رسیدیم به یه عالمه آدم که روی یه زیر انداز توی باغ نشسته بودن. یه عده مشغول قلیون کشیدن بودن، یه عده بلند بلند میخندیدن و یه عده هم که البته خانم بودن مشفول صحبت بودن. وقتی ما رو دیدن همه از جاشون بلند شدن. وقتی سلام و علیک تموم شد متین گفت:
-خب اجازه بدید من معرفی کنم... ایشون تبسم جان هستن... همون خانمی که داخل کنسرت دیدیدشون... پیانو و دف میزدن... تبسم جان... ایشون پدر من هستن... آقای علی خالقی.
من: سلام...خیلی خوشبختم...
علی آقا: سلام دخترم...منم همینطور.
متین: ایشون خاله سیما... ایشونم شوهرش احمد آقا...
من: سلام. خوشبختم...
romangram.com | @romangram_com