#من_یا_اون_پارت_173
خواستم برم که کوله م کشیده شد... برگشتم دیدم کوله مو گرفته! وقتی دید دارم نگاش میکنم به کیفم اشاره کرد و گفت:
-اذیتت میکنه.... بده من برات نگه میدارم...
کوله رو ول کردم و با لبخند گفتم:
-مرسی...الان میام... راستی...داخل نمیای؟
متین: نه باشه ایشالا یه روز با خانواده...!
حرفش دو پهلو بود... ولی سعی کردم فعلا بهش فکر نکنم. سریع رفتم تو و لباس پوپُ رو عوض کردم و قلاده ش رو گرفتم دستم. خدا رو شکر مش رحیم گفت همین الان از حمام آوردتش. پس تمیز بود. با هم تند تند رفتیم بیرون. پوپُ تا متین رو دید دوید سمتش! متینم بلندش کرد و گفت:
-به...سلام آقا پوپُ...چطوری؟ خوبی؟؟ دلم برات تنگ شده بودا!!
و با دستش موهای سفید پوپُ رو نوازش کرد. و رو به من گفت:
-بدو بشین بریم که داره دیر میشه....
سری تکون دادم و نشستم. اونم نشست و پوپُ رو داد بغلم و گفت:
-کیفت رو گذاشتم عقب...اگه لازم داری بهت بدمش؟
من: نه ممنونم...
تا رسیدن به باغشون صحبتای معمولی کردیم و گپ زدیم و به کارهای با مزه ی پوپُ خندیدیم و آهنگ گوش دادیم. ازش پرسیدم:
romangram.com | @romangram_com