#من_یا_اون_پارت_172
-سلام... صبح شما هم به خیر. بله... شما کجایید؟
متین: من دم درم خانم کوچک...بدو بیا.
-باشه الان میام. فعلا...
گوشی رو قطع کردم. اونطوری که معلوم بود مامان خواب بود. چون همیشه ساعت 7 و نیم بیدار میشد. پس رفتم بیرون و درو خیلی آروم بستم. ماشین متین رو دیدم. همین که منو دید از ماشینش پیاده شد و اومد جلو و همینطور که باهم دست میدادیم گفت:
-پس کوشش؟؟!!
من: چی کوشش؟؟
-اون آقا خوشگله که اون روز توی پارک باهات بود...
من: کدوم روز؟؟ کیو میگی؟؟؟
-ای بابا پوپُ رو دیگه... نمیاریش؟؟
من: آهان...نه...بیارمش؟؟
-آره بابا بچه گناه داره تنهاس تو خونه... بیارش اونجا ما هم یه جینگو داریم شاید خدا خواست و این دو تا هم به هم رسیدن و باهم ازدواج کردن!!!
من: وااای...شما هم سگ دارید؟ پس میشه یه لحظه صبر کنی برم بیارمش؟
-البته...کمک نمیخوای؟
من: نه ممنون... زود بر میگردم.
romangram.com | @romangram_com