#من_یا_اون_پارت_170
مامان: نه متین جان بیشتر از این مزاحم نمیشیم... خودمون میایم...
-ای بابا ما که با هم تعارف نداریم خانم امیری... باعث افتخارمه. اگه اجازه بدید من میام دنبالتون...
سارا جون: راست میگه ژیلا جان... بذار بیاد دنیالتون دیگه... اینطوری راحت تریم... هم ما و هم شما...
مامان: باشه...پس متین جان شما اگه میخوای فردا بیا دنیال تبسم بی زحمت... منم صبر میکنم با خواهرم اینا میام... چون باید برم دنبالشون اونا یکم دیر تر میان... چون ماشین من تعمیر گاهه باید ماشین تبسم رو قرض بگیرم...
متین: چشم حتما... تبسم خانم من فردا ساعت چند اونجا باشم؟؟
دهنمو که به خاطر تعجب زیاد در حد 3 سانت باز شده بود رو بستم و گفتم:
-اِ...برای من فرقی نداره...هر طور شما راحتید....
متین: 7 خوبه؟
با خودم گفتم مگه میخوایم بریم کله پزی بابا؟؟!! چه خبره؟؟ ولی به جاش یه چیز دیگه از دهنم اومد بیرون:
-بله خوبه...ممنون...
وقتی با همه خداحافظی کردیم با مامان داشتیم میرفتیم طرف در خروجی که متین آروم طوری که فقط من بشنوم گفت:
-خدانگهدارت...
آخ که چقدر من این وداع ها رو دوست داشتم... وقتی با مامان نشستیم توی ماشین من رو به مامان گفتم:
-مامان جان آخه قربونت برم...رو چه حسابی میخوای منو با این آقا تنها بفرستی زود تر برم؟
romangram.com | @romangram_com