#من_یا_اون_پارت_17
پارمیدا: اسمش پارساس... همسن اشکانه... 19 سالشه...
سری تکون دادم و چیزی نگفتم . وقتی رسیدیم پارمیدا با دست یه جایی رو نشون داد و گفت:
-واااای... اوناهاش اون شایانه... 17 سالشه ولی خیلی کله خره... تازه ماری جووانا هم میکشه...
سری تکون دادم و گفتم:
-نچ نچ نچ... تو رو خدا نگا کن جوونای امروزو...!!
پارمیدا دستمو کشید و به یه طرفی برد. بعد جلوی دختری وایساد و گفت:
-تبسم... این پروانه ست...
دست دادیم و گفتم:
-میشه بگید دقیقا اینجا چه خبره؟
پارمیدا: ببین... این پسره شایان دوست پروانه بوده... بعد یه روز پروانه میخواست بره با این بهم بزنه ولی چون اون قسمت خلوت و تاریک بود از اشکان خواستم تا پروانه رو برسونه. خودمم چون دیرم شده بود برگشتم خونه و نتونستم باهاشون برم... این شایانم که غیرتی فکر کرده اشکان با پروانه دوسته... حالا هم اینجا دعوا سر پروانه ست...
برگشتم و یه نگاه به اشکان که حدودا تو سه قدمی ما وایساده بود و یه پسری داشت دم گوشش حرف میزد کردم. به پارمیدا اشاره کردم که گوش کنه...
پسره: بابا اشکان اگه یه بار دیگه این اتفاق افتاد بیا بزن تو گوش من دیگه... باشه؟
اشکان همینجوری داشت به پسره نگاه میکرد. اون طرفم شایان داشت حرص میخورد. اشکان خیلی ریلکس سرشو برگردوند سمت ما که یهو ما رو دید... با خوشحالی دستشو بالا برد و گفت:
romangram.com | @romangram_com