#من_یا_اون_پارت_168
-سلام متین جان....ممنون تو خوبی؟
متین: خیلی متشکرم... من خیلی عذر میخوام یه معرفی کوچیک بکنم... مامان جان... ایشون تبسم خانم هستن... تبسم ایشون مادر من هستن...
به خودم اومدم و خیلی سریع قبل از اینه مامان متین چیزی بگه در حالی که دستمو به سمتش دراز میکردم گفتم:
-سلام خانم خالقی...خیلی خوشبختم...
دستمو گرفت و بعدشم آروم بغلم کرد و گفت:
-سلام عزیز دلم... منم همینطور... منو سارا صدا کن عزیزم...
من: با اینکه دور از ادبه ولی چشم سارا جون...هر طور شما مایلید.
با این حرفم با تحسین نگام کرد. متین رو به مامانم گفت:
-خانم امیری فکر میکنم مامان خدمتتون عرض کرده باشن فردا رو؟
مامان: بله گفتن...این لطف شما رو میرسونه متین جان....ولی بهتره که ما مزاحم جمع خانوادگی نشیم... متوجه هستی که؟
متین: بله ولی اگه مزاحمتی در کار بود ما هرگز از شما دعوت نمیکردیم که فردا رو کنار ما بد بگذرونید... به هر حال دعوته و اگه نپذیرید ما رو ناراحت میکنید...
مامان: آخه...
رامتین که نمیدونم یهو از کجا پیداش شده بود پرید بین حرف مامان و گفت:
-دیگه آخه و ولی و اما و اگر نداره که خانم امیری... ضمناً عذر میخوام بین صحبتتون اومدم و اینکه رامتین هستم...برادر متین خیلی خوشبختم.
romangram.com | @romangram_com