#من_یا_اون_پارت_145


-خب...من از خانم امیری هم خواهش کردم که همراهی م کنه... آماده اید؟

عجب صدای خوبی داشتا!! چرا این خواننده نمیشد؟؟

دستاشو شل گرفت بالای سنتور. توی دستاش دو تا چوب ضریف بودن. یه نگاه به من کرد. چشمکی براش زدم و خندیدم. اونم لبخند زد و شروع کرد. اولش که من همین طوری داشتم یه حرکاتش نگاه میکردم... عالی میزد... با پاهاش روی زمین ضرب میزد تا ریتم رو از دست نده و سرش رو هم با ریتم تکون میداد! به خودم اومدم و دف رو دوبار بالا و پایین کردم و مشغول زدن شدم. خیلی خوووب بود... از خوشحالی دلم میخواست جیغ بزنم... اصلا یه چیز خوبی از آب در اومد که نگووو... وقتی تموم شد همه برامون دست زدن و ما هم بلند شدیم و دوتایی تعظیم کردیم و بعدشم بچه ها بهمون ملحق شدن و همه با هم تعظیم کردیم و رفتیم توی اتاق پشتی. متین با رضایت و هیجان گفت:

-وای بچه ها ازتون ممنونم. امشب عالی بودین...

کم کم بچه ها متفرق شدن. رفتم از متین خداحافظی کنم:

-امشب خیلی خوب بود. بابت زحماتتون ممنون. کاری با من نداری؟

متین: نه ممنون... من که کاری نکردم... تو امشب فوق العاده بودی. بت تبریک میگم.

-این حرفو نزن متین. تو خیلی خیلی برای گروه زحمت کشیدی. از تعریفتم ممنونم. فعلا خدافظ.

متین: مراقب خودت باش خانم کوچک... خدانگهدارت!

خدای من باورم نمیشه. دوباره همون حرف رو زد... هر دو خواستیم از در بریم بیرون. عقب ایستادم تا بره ولی نرفت. نگاش کردم ببینم چرا نمیره که دستشو با تعظیم کوچیکی به طرف در گرفت و گفت:

-ladys first…

خندیدم و رد شدم. بدون اینکه بایستم سوار ماشینم شدم و تا خونه بالا پایین پریدم و سعی کردم این هیجان و انرژی رو یه جوری تخلیه کنم... وقتی رسیدم خونه با خوشحالی پریدم بغل مامان و اونم منو محکم بغلم کرد و بهم به خاطر موفقیتم تبریک گفت. رفتم توی حمام و وقتی اومدم بیرون دیدم ترنم نشسته روی تختم. گفتم:

-ترنم؟ چیزی شده؟


romangram.com | @romangram_com