#من_تو_او_دیگری_پارت_60
برانوش: جالبه .... اون وقت میتونم بپرسم این نفرت شما از مردا...
ارمیتا میان کلامش امد وگفت: شما از کجا فهمیدید که من از مردا متنفرم؟
برانوش: خوب با این اوصاف عاشق چشم و ابروشون که نیستید؟
ارمیتا: موضوع اینه که من از مردا متنفر نیستم ...
برانوش: پس موضوع چیه؟
ارمیتا سرعتش را کم کرد و نگه داشت و درچشمهای برانوش خیره شد وگفت: موضوع اینه که هیچ مردی وجود نداره... دراتومبیل را باز کرد وگفت: رسیدیم....
برانوش با تعجب به او نگاه میکرد... ارمیتا درپارکینگ را با کلید باز کرد و دوباره داخل اتومبیل نشست و برانوش گفت: اعتقاد جالبی داری... احساسات فمنیستی تون و تحسین میکنم!
ارمیتا چیزی نگفت... ماشین را به سمت پارکینگ هدایت کرد و پارک کرد.
برانوش با شیطنت نگاهش میکرد ...
ارمیتا به او نگاهی کرد وگفت:طوری شده؟
برانوش: قبول دارید که از هم جنسای من کمی هم میترسید؟
ارمیتا:ترس؟ بله می ترسم...
چه اعتراف صریح و رکی...
برانوش لبخندی زد وارمیتا گفت: بابت امروز هم ممونم هم متاسفم....
برانوش: خواهش میکنم...
ارمیتا: اگه شما نبودید. ..
وحرفش را نصفه گذاشت... درست بود افعال را دوم شخص مفرد میگفت اما نمیتوانست ضمیر تو را در صراحت چشم در چشم بیان کند!
برانوش خواست تعارف کند اما مکثی کرد و ارمیتا گفت: یونیت هم فردا اماده میشه ... واقعا بابت لطفتون ممنونم... امیدوارم بتونم جبرا ن کنم..
برانوش لبخندی زد وگفت: اگه دعوت منو برای افتتاح کیلینیکم قبول کنید خودش یه نوع جبرانه...
بر خلاف انتظار برانوش ارمیتا لبخندی زد وگفت: خوشحالم میشم....
برانوش لبخند محوی زد و گفت: پس برای فیکس قرار اخر هفته باهاتون تماس میگیرم... اشکالی که نداره؟
ارمیتا: مگه شماره ی منو دارید؟
برانوش: خیر...
ارمیتا گوشی اش را دراورد وگفت: خوب فکر کردم شمارمو از مازیار گرفته باشید....
برانوش: اون فقط شماره ی شرکت و بهم داد....
romangram.com | @romangram_com