#من_تو_او_دیگری_پارت_59

برانوش: حالا من یه سوال بپرسم؟

ارمیتا زیر چشمی نگاهش کرد واخم ظریفی کرد و گفت: بفرمایید...

برانوش: جبهه نگیر سوال بدی نیست....

ارمیتا با تعجب گفت: من جبهه گرفتم؟

برانوش: اره فوری اخم میکنی....

ارمیتا باز فکر کرد چه سریع صمیمی میشود ... به کل یادش رفت که استارت این لحن باخودش بود!حداقل استارت شروع حرفها در ان لحظه با او بود!

برانوش لبخندی زد وگفت: تو شرکتت همه خانمن نه؟

ارمیتا: بله .. چطور؟

برانوش: به جز اون مرد ابدارچی ... هیچ مرد دیگه ای تو شرکتت نبود... هر کس دیگه ای هم اومده بود مال اون طبقه ی شرکتت نبود .. درست میگم؟

ارمیتا: خوب اره ... مگه چه اشکالی داره؟

برانوش: خوب اگه دونفر تو شرکتت بودن بهتر بود ...

ارمیتا یک تای ابرویش را بالا گرفت وگفت: اون وقت چه مزیتی برام داشت؟

برانوش لبخند شیطنت باری زد وگفت: حداقل جلوی دو تا شرخر به یه دردی میخورد نه؟

ارمیتا: نه ...

برانوش: چرا باور کن گاهی هم جنسای من به یه دردی میخورن...

ارمیتا در حالیکه به سرعت اتومبیل می افزود گفت: هم جنسای شما فقط به درد لای جرز دیوار میخورن....

برانوش با خنده گفت: واقعا؟

ارمیتا:دقیقا...

برانوش: این شامل حال همه میشه؟

ارمیتا:بله استثنا هم نداره...

برانوش تند گفت: حتی من؟

ارمیتا فکر کرد او مگر چه فرقی با بقیه دارد که من من میکند؟

با غیظ گفت: حتی پدرمم شامل همین قاعده میشه...

برانوش: اینو جدی نمیگی...

ارمیتا نفس عمیقی کشید وگفت: چرا ... یه ضرب المثل چینی میگه به هیچ مردی اعتماد نکن حتی پدرت!


romangram.com | @romangram_com