#من_تو_او_دیگری_پارت_61

ارمیتا: تو گوشیتون سیو میکنید؟

برانوش: من شمارمو میگم شما به من میس بندازید شمارتون بیفته ....

ارمیتا مخالفتی نکرد گذاشت به حساب دعوایش... شاید انگشتانش حس شماره نوشتن نداشت.

باشه ای گفت و برانوش شماره ی رندش را گفت...

با نام دکتر برومند درگوشی اش ذخیره کرد ...

برانوش لبخندی زد و گفت: بابت اینکه منو رسوندید ممنون....

ارمیتا: بازم من از شما ممنونم...

برانوش پیاده شد وارمیتا در اتومبیل را قفل کرد برانوش در اسانسور را برایش باز نگه داشت.ارمیتا لبخندی زد و وارد شد.... سوئیچ را تحویلش داد و تا رسیدن به طبقه ی مورد نظر حرف دیگری رد و بدل نشد!





با کلید در را باز کرد ... لحظه ی اخر برانوش با لبخندی از او خداحافظی کرد و ارمیتا خودش را به داخل خانه پرت کرد.

افسانه با دیدنش رسما سنگ کوپ کرد. تلفن را پشت کمرش پنهان کرد و مقابل ارمیتا ایستاد و

با تعجب گفت: تو چرا الان اومدی؟

ارمیتا نفسی کشید ومقنعه اش را از سرش در اورد وگفت: هیچی تو شرکت یه مشکلی پیش اومد بخاطر همین زود اومدم...

روی مبل ولو شد وگفت: چه خبر؟

افسانه: چی؟ .. هان.. سلامتی....

ارمیتا چشمهایش را ریز کرد وگفت: داشتی چیکار میکردی؟

افسانه: هان؟ هیچی...

ارمیتا: با کی حرف میزدی...

افسانه فورا تلفن را بالا اورد و تماس راقطع کرد و گفت: با هیشکی..

ارمیتا از جا بلند شد و تلفن را از دستش کشید... به اخرین شماره ای که زنگ زده بود نگاه کرد...

شماره ای که چهار رقم اولش زیادی شبیه چهار رقم اول شماره ی خودشان بود .... با حرص گفت: این شماره ی خونه ی کیه؟

افسانه پوفی کشید وگفت: من مجبور نیستم جواب بدم...

صدای تلفن امد... هنوز زنگ اول کامل موزیکش را نزده بود که ارمیتا با حرص گفت: بله...

صدای کسی امد که گفت: افی چرا قطع شد؟


romangram.com | @romangram_com