#من_تو_او_دیگری_پارت_53

نگین لبخند عمیقی زد وگفت:شما خودتونو معرفی نمیکنید؟

برانوش فقط با نگین صحبت میکرد ...

برانوش: منم برانوش برومند هستم...

نگین لبخندی زد وگفت: سایه جون چند وقته با برانوش خان اشنا شدی؟

تا برانوش بخواهد حرفی بزند سایه فوری گفت:حدود دو هفته ای هست....

برانوش ابروهایش را بالا داد و با تعجب به او نگاه کرد... شاید نمیخواست جلوی دوستانش بیان کند که تنها هشت ساعت است که او را میشناسد.

نگین اوهومی گفت و رو به برانوش گفت: پس چرا پنجشنبه ی پیش همراه سایه نیومدی مهمونی بهروز؟

برانوش تا دهانش را باز کند و چیزی بگوید سایه گفت: خوب اخه اون شب کشیک بود برای همین ...

نگین لبخندی زد وگفت: پس ایشون پزشک هستن... چه عالی... تخصصتون چیه؟

سایه دستش را دور بازوی برانوش حلقه کرد وگفت: دندون پزشکه ...

نگین به حالت مچ گیرانه لبخندی زد وگفت: دندون پزشک کشیک میده اون وقت؟

سایه لبخند فاتحی زد وگفت: اره ... اخه کلینکشون یه کلینیک شبانه روزیه که تمام قسمت هاش فعاله راستی اسم کلینیکشم نگینه... نگین ابروهایش را بالا داد... لب و لوچه اش اویزان شده بود ... در حالی که اهانی میگفت سایه با گفتن: برانوش مگه قرار نبود بر*ق*صیم جمع انها را ترک کردند.

برانوش مچ دست سایه را محکم گرفت وگفت: وایسا ببینم؟

سایه: جانم...

برانوش: تو از کجا میدونی؟

سایه: چیو...

برانوش: من بهت نگفتم شغلم چیه ... نگفتم کلینیک دارم ... ولی تو حتی اسمش هم میدونی... تو اینا رو از کجا میدونی؟

برانوش: من بهت نگفتم شغلم چیه ... نگفتم کلینیک دارم ... ولی تو حتی اسمش هم میدونی... تو اینا رو از کجا میدونی؟

سایه با تته پته گفت: خوب خوب... راستش.... من از توی کیفت که کارت کلینیکت بود فهمیدم .... !

برانوش اخم عمیقی کرد وگفت: کی وقت کردی کیف منو دید بزنی؟

سایه سرش را پایین انداخت و با کمی مکث درحالی که در ذهنش داستانی را که اماده کرده بود تا بگوید و جمله بندی اش را مرتب میکرد گفت: اخه تو که رفتی با تعمیرکاره صحبت کنی.... یه پلیس اومد جلو گفت بد جایی پارک کردین ... میخواست جریمه ات کنه کارت ماشین خواست ... منم مجبور شدم از تو کیفت کارت ماشین و اینا رو دربیارم.... بعدشم کارت کلینیک شبانه روزی نگین و دیدم و اسم تو که نوشته بود دندان پزشک ...!

برانوش: اهان.... اون وقت برگه جریمه ام کو؟ اصلا از کی تا حالا برای جریمه کارت ماشین میخوان؟ ببین دختر خانم...

سایه میان کلامش امد وگفت: بابا جلوی تابلو وایستاده بودی ... میخواستن حمل با جرثقیل کنن... کلی واسه ی افسره ناز وعشوه اومدم تا رضایت داد....

برانوش هنوز کامل مجاب نشده بود هنوز حرف داشت .... اما سکوت کرد . با این حال با دعوت یکی از پسران به اسم سعید که برای بازی پوکر نفر جمع میکرد برانوش را کشان کشان با خودش برد.

سایه نفس راحتی کشید و فرنگیس سقلمه ای به پهلویش زد وگفت: چی میگفت؟ باز گیج بازی دراوردی؟


romangram.com | @romangram_com